فصل اول: تحلیل بنیادی چیست؟
- معرفی کتاب
- کالج پیپس
- 12 دقیقه
تحلیل بنیادی چیست؟
تحلیل بنیادی یا دیدگاه بنیادی به بازارهای ارز، بهطور گستردهای مورد سو تفاهم واقع شده است. تحلیل بنیادی صرفاً در مورد شرایط اقتصادی پیشروی یک کشور نیست. تحلیل بنیادی، اگر به درستی درک شود، شامل تجزیه و تحلیل احساسات نیز هست. اجازه دهید این موضوع را به روش دیگری بیان کنیم. تحلیل بنیادی با پیشبینیها و انتظارات اقتصادی در مورد معیارهای اقتصادی مانند شاخص قیمت مصرف کننده (CPI)، تولید ناخالص داخلی (GDP)، اشتغال و غیره سروکار دارد. این انتظارات اساسی شامل بلندمدت و میانمدت است. در واقع ترکیب دقیق مدت زمان انتظار، همیشه در حال تغییر است. گاهی اوقات انتظارات از نتایج اقتصادی یک سال پیشرو ممکن است بر بازدهی فعلی قیمت تأثیر بگذارد. در مواقع دیگر، شرایط اقتصادی، ژئوپلیتیک و جهانی تأثیر فوری میگذارد.
به نوعی، این دیدگاه در مورد یک ساختار اساسی در پشت جنبشهای ارزی مشابه کشفیات اخیر فیزیک در زمینه بوزون هیگز است. در آن کشف بزرگ، ثابت شد که الکترونها هنگام عبور از میدان بوزون هیگز، جرم خود را دریافت میکنند. در معاملات ارز میتوان گفت كه قیمتها با عبور از زمینهای مملو از نیروهای اساسی انتظاری، جهت و قدرت خود را مییابند. احساسات، پُل و کانال انتقال بین انتظارات اقتصادی بلندمدت و کوتاهمدت هستند که مستقیماً براساس قیمت عمل میکنند.
در مبحث تحلیل بنیادی، تجزیه و تحلیل احساسات بر انتظارات فعلی در مورد درست بودن پیشبینیهای اساسی متمرکز است. بهعبارت دیگر، احساسات، اندازهگیری تغییر فوری در انتظارات است که ناشی از انتشار دادهها، بحرانهای ژئوپلیتیک یا هر شوک اطلاعاتی دیگری است که به بازارها وارد میشود. احساسات در زمینه انتظارات بلندمدت و کوتاهمدت است. تحلیل احساسات، درباره چگونگی بیان احساسات در بازار است. احساسات همیشه مربوط به چیزی است و در بازارهای ارز، احساسات معمولاً مربوط به ریسک و نااطمینانی است؛ بنابراین، معاملهگران باید تشخیص دهند که محرکهای بازار چیست. این در تقابل گستردهای با دیدگاه فعلی و غالب تکنیکال بازارها و جفت ارزها است.
قیمت جفت ارز چیست؟ یک دیدگاه بنیادی
تحلیل تکنیکالِ منحصر به فرد از بازارها، و به ویژه جفت ارزها، بسیار ناقص است. نقاط ضعف و محدودیتهای تحلیل تکنیکال با سوتفاهم در مورد قیمت ارز شروع میشود. جفت ارز از دیدگاه تحلیل تکنیکالی واقعیت بازار، نقطهای در محور قیمت X-Y است. نمودارها، رفتار قیمت را تجسم میکنند. بهعنوان مثال، اگر 20 پیپ،EUR/USD را از 11700 به 11720 منتقل کرده باشد، یک نمودار خطی، نحوه وقوع این حرکت را نشان میدهد. نمودارهای شمعی، قیمتهای باز، بالا، پایین و بسته در هر واحد زمان (دقیقه، ساعت یا برشهای زمانی دیگر) را نشان میدهد. محور X نشاندهنده زمان است. به اندازه کافی ساده است؛ اما آیا این قیمت واقعی است؟ واقعیت این است که قیمت، چیزی بیش از اندازهگیری در محور X-Y است.
این دیدگاه بنیادی تأیید میکند که قیمت ارز و نمودارهای همراه آن، کدهایی هستند که واقعاً امضای رمزگذاری شده از انتظارات هستند. درک بهتر نحوه باز کردن قفل کد در هر جفت ارز، معاملهگران را قادر میسازد تا با سودآوری، سوار بر موجهای انتظاری که قیمت ارز را تغییر میدهند، شوند.
نقص تحلیل تکنیکال
این سوال مطرح میشود: اگر تحلیل تکنیکال این نقایص را دارد، چرا تا این اندازه غالب است؟ پاسخ بسیار ساده است. غلبه تحلیل تکنیکال بهعنوان ابزاری برای معاملهگران، به این دلیل نیست که تحلیل تکنیکال کاملاً موثر است؛ بلکه به دلیل فروش آسان سیستمها و دورههای ارائه دهنده وعدههای عملکردی اغراقآمیز است. طبیعی است که معاملهگران میخواهند هدف نهایی را برای پیشبینی جهت، پیدا کنند. در نتیجه، با پاسخ به خواستهها و امیدهای معاملهگران، بازاریابی گستردهای از سیگنالها، سیستمها و دورههایی وجود دارد که ترتیباتی را برای پاسخگویی به این تقاضا آموزش میدهند. برخی از سیستمها و سیگنالها سودآور هستند. البته این سیگنالها و سیستمها، به صورت تمام وقت سودآور نیستند. محصولات صنعت معاملهگری بهگونهای طراحی شدهاند که با حداقل دوام تولید شوند؛ زیرا سرعت در بازار، اولویت مهمتری نسبت به اثربخشی عملکرد دارد. در نتیجه، اتكای كامل به تنظیمات تکنیکال، نقایص بسیاری را به وجود میآورد. اجازه دهید برخی از نقایص عمیق را در استفاده از تجزیه و تحلیل تکنیکال بررسی کنیم.
اولین نقص عمیق در اتكای انحصاری به تحلیل تکنیکال، روانشناختی و فلسفی است. فرضیهای که میتوان پیشبینی کرد که قیمت به هدف میرسد، دارای مشکلات زیادی است. هدف قیمتی در واقع ماهیت تکنیکال ندارد و ساخته دست انسان است. این به اندازه جستجو و یافتن چهره در ابرها، ذهنی است. اگر به دنبال یکی از آنها بگردید، آن را پیدا خواهید کرد، اما باور اینکه چهره در ابرها واقعاً وجود دارد، خیالی است. به همین ترتیب، هدف سود یک نقطه امید در صحنه قیمت است. اما در معاملات، “افیون” داروی مفیدی نیست.
همین تفکر که یک هدف ذاتی در قیمت یا الگوی جفت ارز وجود دارد، نیز از منظر غایتشناسی است. استنباط قصد، یک ویژگی معمول در رفتار انسان است؛ زیرا مقابله با نیت مفروض و سپس مقابله با عدم اطمینان آرامش بیشتری دارد. جملات زیر را در نظر بگیرید: “قیمت میخواهد به سطح بعدی فیبوناچی برسد”. “قیمت به مقاومت برخورد خواهد کرد و سپس به سمت حمایت حرکت میکند”. “قیمت خط روند بیرونی را شکسته و سپس به خط روند داخلی خواهد رفت.” این نوع نظرات هر روز توسط معاملهگران شنیده میشود و نشان دهنده نقصی است که در تفکر غایتشناختی در معاملهگری وجود دارد.
واقعیت این است که قیمت نمیداند به کجا میخواهد برود؛ زیرا در واقع قیمت در یک لحظه از زمان، تعادل، بین انتظارات صعودی و نزولی است. یک هدف همچنین در مهار سودآوری موثر است. بسیاری از معاملهگرانی که معاملهای را انجام میدهند که به هدف قیمتی برسد، غالباً در این هدف سود میبرند، تا بدانند که سود بیشتر خواهد بود. اهداف سود تکنیکال بهتر است فقط به عنوان راهنما استفاده شود.
دومین منبع قدرتمند خطا و ضعف در تحلیل معاملات، استفاده و تجزیه و تحلیل خطوط روند است. روند صعودی از نظر تکنیکالی به این صورت تعریف میشود که هر قله بالاتر از قله قبلی باشد و هر دره نیز بالاتر از دره قبلی خود باشد. برعکس، روند نزولی به این صورت تعریف میشود که هر قله پایینتر از قله قبلی باشد و هر دره نیز پایینتر از دره قبلی خود باشد. یک جمله مشهور این است: “روند دوست شماست.” همراهی با روند روشی خوب بهنظر میرسد. اما به خاطر داشته باشید که این روند تا زمانی با شما دوست است که به پایان برسد. تحلیل روند ابهام زیادی در تشخیص تغییر روند ایجاد میکند. واقعاً چه زمانی روند تمام شده است؟ آیا یک خط روند شکسته شده است؟ ضخامت خط روند چقدر است؟ آیا 10 پیپ است؟ این دشواری در تعریف شکست خط روند هم برای تایمهای روزانه و هم برای مدت زمان طولانی بهکار میرود. بانکهای مرکزی برای تعیین دقیق زمان وقفه در روند تورم بسیار سختگیر هستند. به همین دلیل است که آنهایی آشکارا، خیلی دیر اقدام میکنند و اجازه میدهند تورم خیلی زیاد شود یا خیلی زودتر بالا برود، رشد را کند (متوقف) میکنند و باعث تحریک رکود اقتصادی میشوند. پیشبینی دقیق جایی که قیمتها در آن جریان دارند، چالش مشترکی برای معاملهگران و بازارهای سیاسی است.
البته، در واقع خطوط وجود ندارند و فقط ابزارهای ابتکاری هستند که روشی برای درک مرزهای پرایس اکشن هستند. خطوط روند یک ابتکار ریاضی هستند تا آنچه را که میبینیم با هم تطبیق دهند. در بهترین حالت، روند نقشهای از مسیر قیمتها است. این خطوط، فضای زیادی برای خطا باقی میگذارد. خطوط روند یک نقشه با وضوح بسیار کم است.
خطوط حمایت و مقاومت
مفاهیم مقاومت و حمایت بخشی از اصول تحلیل تکنیکال است. همانند خطوط روند، مقاومت و حمایت، فرضیاتی را در مورد الگوی قیمت منتقل میکنند که مبهم هستند. دقیقاً چه زمانی مقاومت یا حمایت شکسته شده است؟ چه زمانی مقاومت و حمایت به سادگی مورد بررسی قرار میگیرد؟ تحلیل تکنیکال کنونی از مقاومت و حمایت با این مفاهیم محکم و قابل اندازهگیری درمان میشوند. میتوان ابهام ذاتی را در یافتن مقاومت و حمایت در نمودار 1-1 مشاهده کرد.
نمودار(1-1): دشواری تعیین حمایت و مقاومت
الگوهای قیمتی مانند الگوی مثلثی و کانالها، الگوهایی هستند که درجاتی از ابهام را نشان میدهند و وقتی معاملهگر، قدرتهایی را به الگوهایی نسبت میدهد که نیازی به پیشبینی جهت قیمت آینده ندارند، نادرست هستند (نمودار 1-2).
نمودار (1-2): مثلثها و کانالها
بهخاطر داشته باشید که الگوهایی که توسط معاملهگران درک میشوند، ذهنی هستند و در بهترین حالت پس از رخ داد هستند. بعد از تشکیل، این الگوها به راحتی قابل مشاهده هستند. الگوهای واقعی در طبیعت ریاضی هستند و با روشهای علمی قابل آزمون هستند. مهمتر از همه، آنها بین ذهنی هستند؛ به این معنی که افراد دیگر میتوانند آنها را تأیید کنند. الگوی قیمت، معیوب است؛ زیرا بهترین تفسیر است. با اینحال، الگوها شواهدی از وضعیت احساسات در بازار ارائه را میدهند.
سطوح فیبوناچی از محبوبترین ابزارهای معاملهگری هستند و به ماهیت پرایس اکشن، واقعیت میبخشند. اگرچه حوزه تحلیل تکنیکال تقریباً قدرتهای جادویی را به سطوح فیبوناچی نسبت میدهد، اما آنها بازتاب دهنده هیچ جهت ذاتی نیستند. وقتی به نظر میرسد قیمتها در نسبتهای فیبوناچی حرکت میکنند به این دلیل است که این راهی است که انرژی در همه جا حرکت میکند (پوسته معروف ناوتیلوس یک نمونه کلاسیک از الگوهای فیبوناچی است و نسبت چهره انسان از نسبتهای فیبوناچی پیروی میکند)، اما این بدان معنی نیست که آنها پیشبینی میکنند که قیمت به کجا میرود. علاوه بر این، بازارها نقاط فیبوناچی را تشخیص میدهند و از آنها برای ایجاد محرکهای معاملهگری استفاده میکنند.
این یک روند خود به خودی ایجاد میکند. خطوط فیبوناچی باید به عنوان مناطقی از مقاومت و حمایت احتمالی در نظر گرفته شوند. مهمترین ضعف در استفاده از تحلیل فیبوناچی مربوط به سردرگمی محل قرارگیری یک نقطه برگشت یا شکستِ خطوط فیبوناچی است. این نوع تفکر، فضای زیادی برای خطا ایجاد میکند. دقیقاً چه موقع میتوان شکست یک خط فیبوناچی را یک شکست در نظر گرفت؟ شکست، یک مفهوم بسیار ذهنی است. آیا وقتی قیمت به بالای یا زیر خط فیبوناچی می رسد، آن را یک شکست در نظر میگیریم؟ یا باید صبر کنیم تا کندل بیش از یکبار بالای چنین خطی بسته شود؟ پاسخ ممکن است در بین معاملهگران مختلف، متفاوت باشد (نمودار 1-3).
نمودار (1-3): برگشت مبهم و شکست در اطراف سطوح فیبوناچی
تحلیل نمودار امواج الیوت یکی دیگر از اشکال محبوب تحلیلهای تکنیکالی/غایتشناختی است که وعده پیدا کردن و سوق دادن دقیق مسیر را به معاملهگران میدهد. مشکل تحلیل امواج، ابطالپذیری آن نیست. قیمتها به صورت موجی تعریف میشوند که بخشی از یک تکانه یا یک توالی اصلاحی هستند. در داخل هر دنباله نیز ریزموجهایی وجود دارد. تحلیلگران امواج به جای پذیرفتن این واقعیت که ممکن است اشتباه باشند، بیان میکنند که قیمت در حال اصلاح است و پس از آن دوباره در مسیر درست قرار میگیرد. بسیاری از معاملهگران این جمله را شنیدهاند: قیمت پایین میآید و سپس افزایش مییابد. این بیمعنی است. این بیان، ذهنی و مبهم است. این جمله برای معاملهگر گمراهکننده است که میخواهد از روشی قابل اعتماد استفاده کند. چه زمانی معامله مبتنی بر امواج اشتباه است؟ معامله براساس امواج موج نوعی پیشبینی است که دارای ابهامات زیادی است. سوار شدن بر روی موج هنگامی که شخصی به آینه دید عقب نگاه میکند، کار آسانی است.
مجموعه تحلیل تکنیکال همچنین شامل ابزارهای معروف مانند اندیکاتورها و میانگین متحرک است. آنها یک نقطه ضعف مشترک عمده دارند: آنها اندیکاتورهای وقفهای هستند. ریاضیات ساخت آنها قیمتهای گذشته را محاسبه میکند و آنها را با استفاده از انواع معادلات به یک عدد اندیکاتور تبدیل میکند. آنها باید به عنوان چرخهای آموزشی برای معاملهگر جدید دیده شوند. هرچه معاملهگر باتجربهتر میشود، این چرخها برداشته شده و معاملهگر بر روی پرایس اکشن خود تمرکز میکند. در عوض، تغییر عادتهای بد به سختی انجام میشود و معاملهگران متوجه میشوند که نمودار را با اندیکاتورهای زیادی بارگیری کنند که به نظر میرسد یک نقاشی جکسون پولاک است! (نمودار 1-4).
نمودار (1-4): نمودار الهام گرفته از جکسون پولاک
برای معاملهگر جدید، تنظیمات معامله یک روش معمول برای شروع معامله ارز است (نمودار 1-5). آنها معمولاً ترکیبی از اندیکاتورهای مختلف را ارائه میدهند. باند بولینگر، خطوط فیبوناچی و میانگین متحرک، تنظیمات بسیار محبوب معاملهگران جدید است. آنها از این کاربرد استفاده میکنند؛ زیرا چارچوبی اولیه برای یافتن سیگنال معامله ارائه میدهند. با اینحال، آنها یک ضعف اصلی تعبیه شده را تقویت میکنند که نادیده گرفتن پرایس اکشن است! معاملهگر تمرکز خود را بر روی تنظیماتی قرار میدهد که تأثیر معکوس دارد. در نتیجه سیگنال مبهم میشود. همه اشکال تحلیل تکنیکال کنونی، مشترکاً مشکل نزدیکبینی خارج از مرکز دارند. معاملهگران تکنیکالی به گونهای عمل میکنند که گویی نمودارهای فارکس تنها چیزی است که در اختیار دارند و در واقع این نمودارهای همه چیزی است که برای داشتن یک معامله سودآور، نیاز دارند. سیستم اعتقادی معاملهگر تکنیکالی این است که قیمتها به اندازه کافی و منصفانه منعکس کننده هر چیزی است که معاملهگر باید از جهان خارج بداند. وقتی تحلیل تکنیکال منحصرا به نمودارها باشد، احتمالاً درک درستی وجود ندارد. دیدن نمودار معادل با درک نیروهایی نیست که بر قیمتها تأثیر میگذارند.
نمودار (1-5): تنظیمات معاملهگری، سیگنال/نویز کمی تولید میکنند
البته، هیچ راه کاملی برای معامله در بازارها و ارزها وجود ندارد، اما برخی ذهنیتها از همان ابتدا معاملهگران را تضعیف میکنند. معاملهگران، به ویژه مبتدیان، هزاران دلار صرف دورههایی آموزشی میکنند که هیچ پایه معتبری ندارند و با وعدههای هذلولی به فروش میرسند و مستعد رفتارهای ضد تولید هستند. با سرمایهگذاری هزاران دلار، تعصب طبیعی نسبت به اعتقاد به سرمایهگذاری وجود دارد. به عنوان مثال، معاملهگران به تماشای نمودارها ادامه میدهند و به دنبال سیگنال معاملاتی که سودآور باشد، منحرف میشوند. واقعیت این است که یک نمودار، قیمتهای فعلی و حرکات قبلی را ترسیم میکند. آنها نمیفهمند که چه چیزی باعث این جنبش شده است!
در نهایت، با افزایش تجربه معاملهگران، آنها اندیکاتورها و تنظیمات قبلی کنار میگذارند و تلاش میکنند بفهمند چرا قیمت به یک نقطه خاص رسیده است. پاسخ در درک نیروهای بنیادی نفوذ در بازارها و تشخیص پرایس اکشن، نه بهعنوان چیزی که دارای یک هدف است؛ بلکه بیانگر احساسات است. شایسته است که یک پایگاه دانش از چگونگی درهم آمیختن احساسات و بازارها و به ویژه جفت ارزها ایجاد کنید.
یک نقص مهم دیگر در تأکید بر تحلیل تکنیکال وجود دارد که باید مطرح شود: تحلیل تکنیکال وضعیت انسان را نادیده میگیرد. به معاملهگران گفته میشود احساسات خود را از معاملات خارج کنند. در عوض به آنها آموزش داده میشود که به مجموعه قوانین و قواعد اعتماد کنند. اما هوش هیجانی دقیقاً همان چیزی است که یک معاملهگر موفق برای توسعه و استفاده به آن نیاز دارد. یادگیری تنظیمات و تکنیک معاملاتی، نسبتاً آسان است. اما یادگیری نحوه کنار آمدن با شگفتی در پرایس اکشن یا دنبالهای از ضرر، یک مهارت کلیدی در بقا است که تجزیه و تحلیل تکنیکال، کاملاً از آن چشمپوشی میکند.
یک معاملهگر که استرس حاد را که ناشی از یک خاطره مداوم و طولانی مدت از ضرر است را تجربه میکند، در واقع در معرض ریسک ضررهای بیشتر است تا اینکه چرخه افسردگی با یک پیروزی بزرگ شکسته شود. شاید انجمن روانپزشکی آمریکا باید آخرین راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) خود را اصلاح کند و “اختلالات مربوط به معاملهگران” را بررسی کند. تا آن زمان، معاملهگران باید دائماً به وضعیت احساسی و مهمتر از همه به وضعیت احساسی بازار توجه کنند.